۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

شایعه




نهنگی هستم که روی ماسه ها افتاده ام
آدم ها کمک می‌کنند به اقیانوس برگردم
گاهی گاوی هستم در اسپانیا
که شاخ هایم را آتش زده اند
آنها بر صندلی های هیاهو کف می زنند
من فکر می‌کنم برای شعرهای من است
خوشحال باشم؟
خیلی چیزهای دیگر می شوم
یک دفعه می شوم کودک افغان
این شایعه است؟
این فال حافظ که توی دست من است
و در متروی تهران کتک خورده ام
شایعه است؟
این که ترازوی وزنم را مامور شهرداری شکست
و کنار شیشه ی بانک صادرات خوابم برد؟
و نور نئون های تابلوی جواهر فروشی روی خرده شیشه های ترازو قشنگ شده بود
شایعه است؟
نمی فهمی
اصلن نمی فهمی
پرواز کردن توی برف را نمی فهمی
رفتم بالا
پشت شیشه‌های برج میلاد
فال حاقظ
آقا حافظ
آنها من را با دست نشان دادند
و من هر کاری کردم بوی کافه گلاسه از شیشه بیرون نیامد
و هیچ کس نتوانست فال بخرد
این هم شایعه است؟
حالا دختری هستم کنار جاده بهشت زهرا
گل‌های قرمز ٬ زرد
زمستان هم که می دانی امپراطوری برف است
با کفش سوراخ
باید پاهایت را روی اگزوز ماشین شاسی بلند
گرم کنی
جوراب خشک
کفش خشک خوشبختی است
و من آنها را توی ذهنم نقاشی می‌کنم
تو نمی بینی
این هم شایعه است؟
*
روشنفکر جماعت همین است
نگاه می کند اما نمی بیند
آه ببخشید توی متن دخالت کردم
ببخشید مخاطب عزیز غلط کردم!
*
من به تنهایی ارتشی هستم از کودکان کارتن خواب
مثل فیلم سه بعدی از پرده می‌آیم بیرون
زیاد می‌شوم
بچه های کابل هم شایعه است؟
این که داریم مثل لک لک ها پرواز می‌کنیم
و دخترهای موهای بلند
ریخته بر قنداق تفنگ
برای ما دست تکان می‌دهند شایعه است؟
هرچه می‌گویم خاورمیانه در سینه ام دود می‌کند
تو می‌گویی عزیزم سیگار کمتر بکش
من هی سرفه میکنم
تو می گویی شایعه است
حرف هایی دارم برای زدن
بگذار بگویم
سانسورم نکن
بگذار حرف بزنم
نزنم؟
اینها تمامش شایعه است؟



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر