۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

تانک



من یک تانک هستم
که فکر می‌کند آدم است
و در یک آپارتمان زندگی می‌کنم
از دماغم بوی باروت می‌آید
زنگ زده‌ام
و از خاک‌های انباشته در زانوهای زنجیرم
علف‌هایی روییده‌اند
که وقتی پنجره باز می‌شود تکان می‌خورند
من یک تانک هستم
نشسته‌ام روبروی تلویزیون
یک فنجان چای و سیگار
به تانک‌هایی نگاه می‌کنم در سوریه که جوان هستند
به نفربرهایی حسودی‌ام می شود در عراق
که باسن‌های یشمی دارند
اندام زنانه‌ی تانک‌ها را دید می‌زنم در کوبانی
و حس شهوتناکی در رگ‌های فلزی‌ام می‌دود
آهن به آهن می‌سایم و راه می‌روم
برای همین هر شب پلیس می‌آید در می‌زند
می‌گوید کمی آرامتر
همسایه‌ها خوابیده‌اند.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر