۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

زخمی که دهان باز کرده



زخمی که دهان باز کرده
دارد حرف می زند
از ملایمت یک پرده ی خاموش
که رازهای نگفته
لبخند تلخی دارد بر شمعدانی پشت پنجره
بر گلدان هایی که خاموش از نرده های بلند
به خیابانی نگاه می‌کنند که قادر نیست هیچ خاطره ای را در خود نگه دارد
*
روح تو تب کرده
باید پاشویه اش کنی
باید زردابه های زخم را
دوا گلی بزنی
*
پس این زلزله که می‌گویند خوابیده است کی بیدار می‌شود؟
و تیر آهن کجا من را بغل خواهد کرد؟
و کجا می توانم با تکه پاره های بتن و آوار ریخته خلوت کنم؟!
باید پنهان شوم
در معنایی بلند
*
چطور می خواهی خم بشوی؟
درختی که راه برود در پیاده رو مشکوک است
استتار؟
هاها
*
ویت کنگ عاشقانه های آبی هستم
که سربازهای یانکی
شکنجه اش کرده اند
و ماهیتابه ام بوی شاش سربازان نازی می دهد
چروک های پیشانی ام
حرف هایی می‌زند در آینه که دیوار را هول می گیرد
گرفته است .
*
توی این اتاق جاذبه نیست
مبل چسبیده به سقف
صندلی ها شناورند
مسواک و آینه
میز صبحانه
و برای انکه یک استکان چای بریزم
باید ساعات طولانی
ترس را بغل کنم
و مثل یک ماهیگیر ماهر
قند را که شناور است در اتاق توی دهان بگذارم
چه شکل ها می سازد این چای ریخته از سقف !
تا طعم دهانم را عوض کند:
باید زمانی بلند بگذرد
می ترسم از ان که پست چی در بزند
در را که باز بکنم
هزار سال بگذرد
و من نامه را از دست های اسکلت بیرون بکشم
و کیف چرمی اش پر از غبار و تارهای عنکبوت
چقدر دیر این نامه ی سفارشی به دستم رسید
چه بگویم؟!


*
مهرداد عارفانی
۲۸ آوریل ۲۰۱۷



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر