۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

کمربند انتحاری

کمبرند انتحاری رو بستم کمرم
یه پیراهن گشاد و یه جفت کفش کتونی
حالا
دارم راه می‌رم توی خیابونی شلوغ
دم غروب دستم روی ضامن
بکشم
نکشم !
عاشق شدم
افتادم توی چشم هاش
این هم شد خیابان برای انتحار؟
ماه رمضان
حالا افطار
روی میز
دو گیلاس شراب
بسم الله الرحمن الرحیم
سر می کشم
روزه باطل نمی شود؟
دهاتی ام
نمی دانم باید مزه مزه کنم
فرشته ی مهربون پینوکیو
آمد وسط میز
پسر خوبی باشی : شهر بازی مهمون من
پلنگ صورتی را ببین
دارد واکس صورتی میزند به پوتین های کماندوهای ارتش
که در متروها به دخترها چشمک می زنند
رابین هود سنگر گرفته پشت مغازه ای بزرگ
از این شرکت های امپریالیستی
سینه ام را نشانه
بعد از شراب دوم
آرام تر نوشیدم
کمانش را برداشت
سیگار روشن کرد
و به آسمان و غروب خیره شد
آنها قهرمان های پیر کارتون ها هستند
و نمی توانند جام شراب را در دست بگیرند و هی رد می شوند
از گیلاس های شراب
ای شعر فرمش این است
حتی اگر آن تیر پرتاب می‌شد:
من نمی مردم
و تیرچون سایه ای از قلبم رد می‌شد
تنها
من آنها را می‌بینم
تمام کودکان بمب در مترو
تمام عاشقانه های پاریس
دختران و پسران
مردم تکه تکه در پاکستان و بغداد
ترکیه
آمریکا
منچستر
خیابان را بند آورده اند
از پیاده رو بیرون زده
در خیابان ریخته اند
اما نه ترافیک
نه صدای بوق
تنها صدای کف زدن های ممتد
که فقط من می شنوم
و آنها از ماشین ها می دودند و در آهن ها فرو می روند
و دیگران فکر میکنند زیاد نوشیده ام
دختری که روبروی من نشسته است یکی از آنهاست
افسوس
نمی‌توانم دستش را بگیرم
اما چشم هایش را نمی توان ندید
دست راستم روی ضامن بمب
دست چپم روی گیلاس شراب .

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر