۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

تیمارستان



شبی که باله هایم از کتفم بیرون زد
باران تندی بود
تو روی بام های شهر سینه مالیدی
و پولک هایت به رنگ لباس های ارتش بود
گردانی از ماهی های سیاه کوچولو
از پارک ها گذشتند
روی پل هوایی قزل آلایی را دیدم که به بـرج های بلند خیره بود
پشت پنجره ها به آشپزخانه ها نگاه کردیم
رفقای شهید
در ماهی تابه خوابیده بودند
تو یادت رفت بگویی:
حتی اگر قهرمان داستان صمد بهرنگی باشی
از سفره های زیر زمینی نمی شود رسید به تنگه ی هرمز
یادت رفت بگویی
من دیوانه ای هستم
که از سوراخ مسدود دیواری در تیمارستان
به خاورمیانه نگاه می کنم.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر