نگران اتوبانهايى هستم
كه ناراحتاند
و خطهای ممتد و بريدهشان
از أشپزخانهی كوچك مشد صادق مى گذرد
نه فاطی هست
نه کسی که موهايش را شانه كند
رانندههاى كاميون با معرفتند
و صدای دختر رحمان باد را ترجمه مىكند
سوسن هنوز مىخواند
يه كارد سلاخ تو دلم
آخ به دلم
و صدای استکانهای عرق ۵۵
توی باد میپیچد
ديشب كارگران
زيادی آمده بودند
همه شبيه هم
با گونههاشان سايه روشنى از انار
با قرارداد شش ماهه در دست
با لباسهايی روغنى و گريس
با موهايى به رنگ سيمان
در آسمان پر دود تهران پرواز مىكردند
مردان پرندهی كارگر
تهران را در باران همچون گنج دزدهاى دريايي ديدند
كه در اعماق خوابيده است
و هندوانه خرداد را توى ابرها پاره كردند
و تابستان عرقچین قرمزش را پوشید
من و تمام مردم شهر
خوابهايمان را براى هم تعريف مىكنيم
و احتمال اتفاقي بزرگ
درد زانوهامان را كاهش مىدهد
فاميل براى همين روزهاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر