۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

استیکر




همیشه می رود تعمیرگاه
از بس که از آزادی به انقلاب رفته است و برعکس
اما حرف هایی می زند
که دیگر راننده های توی صف
قاه قاه می خندند
مسافرها:
استیکرهای توی اینترنت
چیزی زیرشان نوشته شده
که با همان نوشته سوار
با همان پیاده
حتی آدم های خط کشی یه پیاده رو
گوشه ها و کنار ها
از دور: پل های هوایی
شکلک ها رای می دهند
تظاهرات می کنند
آدامس می جوند و سیگار پشت سیگار
تف میکنند در پیاده رو
بین راه
یک استیکر غرغرهای فراوانی زد
طوری که پول هم نداد و راننده هم یادش رفت
از بس که گفت:
نقاشی هم نقاش های قدیم
حالا:
طوری آدم را استیکر می کنند
که فقط به درد یک موضوع می خوری
و برای دیگر چیزها !
چه بگویم؟
خلاصه بد طوری شده ٬ معنی نمی دهیم
برای همین هی هر روز زیاد می شویم و حساب بانکی نقاش
پر می شود از عدد
نقاش که نه
نقاش ها
چیزی که عجیب است بیشتر استیکرها رنگ زرد
قرمز کمتر است
سبز به استیکر نمی آید
مخصوصا
انها که می خندند و تا بناگوش دندان‌هاشان بیرون
خطی نیم دایره
خنده یا گریه
شما که استیکر نیستی چطور جرئت میکنی توی این شهر
دنده عوض بکنی؟
هان
چطور؟!
چه قیافه ای داری ؟!
جدی
مثل برو بچه های دهه ی شصت
هاها!
*
چه بگویم :
این پیکان جوانان خسته ی دود زا
مجروح از بتونه ها
کاردک ها و چکش های صاف کاری
هر شب به تعمیرگاه می رود
و نصف پول نان و خرت و پرت ها ی بچه ها
می رود برای واشر سر سیلندر
شمع و چکش برق
و استیکر تعمیرکار با لباس گشاد و صورت و دست سیاه
از چاله ی تعویض روغن بیرون می آید
روغن سوزی عزیز من!
چقدر بگویم؟
روغن سوزی دارد
تمام است می فهمی ؟ تمام
*
لطفن نگهدارید
*
اینجا ؟
چشم.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر