۱۳۹۶ تیر ۱۶, جمعه

نقشه


توی شهری هستم که روی نقشه نیست
آدم هایش روی طناب راه می روند و شمال و جنوب شهر
سقفی از پلاستیک های زباله
کاندوم های پاره
تکه پاره های کارتن ها
تیغ های صورت تراشی
سرم ها و سوزن های بیمارستان
در دالان های سیاهی راه می روم
با سقفی از زباله های سیاه
و هنرمندان نقاش
آنقدر آسمان آبی کشیدند
که من با نقاشی خورشید کوبیسم گرمم شد
روی پل های هوایی
پیکاسو خط های زیادی کشیده است
یکی از این خط ها من هستم
که
در یک خیابان با خودم قدم می زنم
خط کشی ها
علائم رانندگی
خط های ممتد جت ها بر آسمان نقاشی
وقتی فرو می روند در بطری های پلاستیک
شیشه های آبجو قل می خورد
این شهر بدون صداست
وهر چقدر بوق بزنی کسی نمی شنود
دست هایم را گم کرده ام
مثل همیشه
اینجا هستم
با یک چمدان سنگین
در ایستگاه راه آهنی متروک
و نمی دانم باید بروم
یا برگردم؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر