۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

النگو



سه النگوی طلا
از دستهای بریده ی دختری
در جنگ گُم شده
شما جایی
گوشه ای ٬ کناری
زیر خاک
آوار
ندیده اید؟
او حالا یک انار است
که عاشق پرتقال شده است
ساعت هفت صبح در خیابانی بدون درخت
این طرف پیرزنی با زنبیل
انار و سیب
پرتقال خونی
شاید النگوها از ترک های انار بیرون زده باشد
شاید هم زیر پوست پرتقال
اگر کسی راه می رود
حرف می زند
یا لااقل می بیند
برود
برود زودتر ببیند لطفن
کافی است دست روی پوستش بکشی
دختری قد می کشد از زنبیل
و موهای بلندش می ریزد از دو طرف
روی پله های بانک و بساط های پیاده رو
کافی ست صدای به هم خوردن النگو بپیچد در پیاده رو
صلح می شود
یک چیزی می دانم که می‌گویم
الکی که حرف نمی زنم.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر