۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

خیال خام



خیال خام و هوای دور
باد کره صدا از بس که دیوار و پژواک
چند آجر و سیمان خشکیده در درز
قدم های مدام
قرار رسیدن که نیست !
از درب آهنی یه زنگ زده
تا تخت و پتوی خاکستری
از کوچه هایی باید گذشت
که سربازهای اسکلت ٬ با لباس های پاره دارد
0
زمستان ؟
چه ها و چه ها
اینها درست
نوشتن روی بخار شیشه ها
نه !
کار از این حرف ها گذشته بود
باید با شمعدانی پشت پنجره حرف می زدی !
0
این که داری مدام سرکوفت میزنی
چیزی از ماجرا نه کم می کند نه زیاد
من مردی هستم روی نقشه
افتاده اینجا
پستان در آورده ام
و دارم
به گربه ی روی نقشه شیر میدهم.



.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر