اين جهان روزى به پايان مى رسد
كه چشم هايم را ببندم
جنگ در خاور ميانه تمام مى شود
شايد نيمكت برگردد به جنگل
يادگارئ هاى تيغه ى چاقو پاك شود
و شايد من برگردم به شهرى كه مترو ندارد
بتون هاى حاشيه ى پياده رو شن بشود
و آسفالت آرام آرام فرو برود در زمين
و بوى نفت هوا را پر كند
تابلوى سهام بورس
و قيمت هاى اوپك از تابلو خاموش شود
جاده ای نباشد كه بگويد مرز
نه سيم خاردار و نه سرباز
پادگان ها با شيشه ها
برجك ها و دژبانى
مهمات و پرچم ها
در گسل ها فرو برود
فروشگاه ها و بازارها ، پارك ها ، ميدان ها
به گدازه هاى سرخ بدل بشود
ليز بخورد ، بريزد توى آب
و آب و بخار گدازه ها در هم فرو بروند
ميليون ها سال مى آيد بعد از اين
كه درخت پس از شورش هاى فراوان
بتواند بدرختد
و آهن كشف نشود
جايي كه نه من آدم باشم
نه تو حوا
و سيب آرام بگیرد.
https://www.bbc.com/persian/iran-55973440?fbclid=IwAR18L8iJeJ9h4XVCnABSSpc-m_37_JMjUw66k7CmPyaVNgbk30dey11Y_BM
پاسخحذف