۱۳۹۶ تیر ۱۷, شنبه

ترن


آفتاب توى ترن
روى زمين هاى كشاورزى
بر يال قهوه اى اسب
كه دور مى شود از پنجره
آفتاب روى چهره ى مردى كه خواب رفته است روى صندلى
روى ريش هاى بلند اين آقاى هندو
همانطور مى تابد
كه بر موهاى طلايى اين بانوى بلوند
آفتاب مى تابد در ترن
روى آيه هاى قرآن و عينك ذره بيني اين آقاى مسلمان
أفتاب مى تابد بر مانيتور دخترى كه اگر بيست ساله بودم
صندلی ام را عوض مى كردم
و دعوتم را برای يك فنجان قهوه شك ندارم مى پذيرفت
آفتاب مى تابد بر كلاه سفيد و موهاى آويخته ى اين مرد يهودى
بر دست هاى مامور كنترل بليط
حتى بر شانه ها و ستاره ها و تفنگ كمرى پليس مامور كنترل پاسپورت
بر صورت گندمگون اين پناهجو كه انگليسى بلد نيست
و همچنان كه دنبال پليس راه می رود
آفتاب روى كفش ،شلوار و موهايش
گاهى هست
گاهى نيست
آفتاب بر كليساى دور از پنجره ى ترن
دست روى پيشانى مى گذارم
از دورها مى بينم
برج هاى در هم كوفته ى بغداد و موهاى دو گوشى بسته ى كودكان كوبانى را
أفتاب بر ويرانه هاى نوار غزه
تانك هاى سوخته در قونيه
كشتى هاى تفريحى در موناكو
جزاير هاوايى
شن هاى داغ آنتاليا
بر برج هاى بلند تهران و پنجره ها
آفتاب بر روسرى و صورت خسته ى دخترى كه روزها مى خوابد
و هفت صبح بر نان تازه و ران ها و پيشانى خسته اش مى تابد
آفتاب روى تپه هاى اوين
لابلاى ميله ها
روى پتوهاى خاكسترى
شبنم
روى طناب دار
هر روز صبح ساعت پنج
پر مى كشد آرام به سوى آفتاب
دست از پيشانى مى گيرم
ايستگاه بعدى بايد پياده شوم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر